۷۰. واکسن
یکی بود یکی نبود. سارا کوچولو روز واکسن اش بود. مامان گلی اش کلی استرس اش رو داشت. سارا کوچولو اما قوی بود. سه تا واکسن هاش قطره ای بود. اما دوتای دیگه امپول به پاش بودن. سارا کوچولو خواب بود. خانم دکتر کلی لپ های تپلش رو فشار داد تا بیدار بشه. سارا کوچولو امپول دوم رو که خورد کلی گریه کرد. مامان گلی اش هم باهاش گریه کرده بود. تو مسیر برگشت سارا گلی از پنجره بیرون رو نگاه می کرد. با مامان و بابایش فکر کنم قهرکرده بود که اوخ شده بوده. چون سارا کوچولو دختر خوبی بود بابایش بردش شاپینگ پالیستا تا براش جایزه بگیره. اونم ۳-۴ دست لباس خوشگل. سارا کوچولو لالا کرد. دور زد. مردم رو نگاه کرد....